شفاى ملاعباس
جناب حاج آقاى مروج الاسلام رحمة الله عليه نقل فرمود چندى قبل يكى از دوستان كه خوبان ارض اقدس است بنام ملاعباس برايم نقل كرد:
چند روز قبل مريض شدم و كم كم حال و مرضم باندازه اى سخت شد كه هيچ چيزى نمى توانستم بخورم حتى دوا، كسان من هرقدر اصرار و سعى مىكردند كه يك قرص دوا را بخورم نمى توانستم و قدرت نداشتم و دو سه روز بيهوش افتاده بودم و كسان من اندكى آب گرم بدهان من داخل مىكردند و از حيوة من ماءيوس شده بودند.
شب جمعه يا روز جمعه (ترديد از حقير است) در خواب يا بيحالى بودم كه ديدم آمده ام صحن جديد امام هشتم حضرت رضا عليه السلام و اراده دارم بحرم مشرف شوم.
رسيدم نزديك غرفه اى كه بمزار شيخ بهائى مىروند، ديدم در آنجا چند نفرى حلقه وار نشسته اند تا مرا ديدند صدا زدند اى شيخ بيا براى ما روضه بخوان من قبول كرده نزديك رفتم صندلى گذاشته شد و من نشستم و بى مقدمه چند شعرى را كه يك زمانى ديده بودم و خوب هم حفظ نداشتم شروع بخواندن كردم.
صداى گريه آنها بلند شد و يكنفر از آنها را ديدم با كفش بسر خود مىزد ناگاه بيدار و چشم باز كردم و خودم را به نظر مرحمت حضرت رضا عليه السلام صحيح و سالم يافتم و برخواستم و بكسان خود گفتم من گرسنه ام چيزى بدهيد بخورم پس ظرف حريره يا فرنى آوردند و خوردم گفتم باز بياوريد و اين نبود مگر از نظر مرحمت حضرت ثامن الائمه عليه السلام و آن اشعار اين است:(17)
-
اى شهريار طوس شهنشاه دين رضا اى آنكه انبيا بطواف حريم تو اندر جوار قبر تو جمعى پريش حال درمانده ايم جمله بفرياد ما برس شاها مرا بحضرت تو عرض حاجتيست -
وى ملجا خلائق و وى مقتداى ما دارند اشتياق بهر صبح و هر مسا داريم روز و شب بدرت روى التجا زيرا كه نيست جز تو كس دادرس بما كن حاجتم روا بحق خيرة النسا
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: داستانهای کـــوتاه و معجرات ان حضرت(ع) ، ،
برچسبها: